دانلود رمان دریا از ماندانا معینی بدون دستکاری و سانسور
دانلود رمان دریا از ماندانا معینی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
دریا دختر بسیار زیبا و باهوشی است در دانشگاه با پسری زیبا به نام فریبرز اشنا می شود فیبرز به او می گوید که از خانواده ای ثروتمند است ولی بعدا دریا متوجه دروغ گویی او می شود ولی با این حال او را می بخشد و برای کمک به او از هیچ کاری خود داری نمی کند به او درس می دهد و در کنار ان به بچه های دیگر هم درس می دهد تا به وسیله ان پول به فریبز کمک کند و در برابر مخالفت های خانواده اش برای ازدواج با فریبز می ایستد ولی پس از ازدواج…
خلاصه رمان دریا
بالاخره هفته تموم شد و پنجشنبه رسید.کلاس های من، شنبه تا سه شنبه بود و سه روزم تعطیلی داشتم. صبح پنجشنبه، از وقتی که از خواب بلند شدم، یه جور خاصی بودم. انگار بدون اینکه خودم بخوام منتظر بودم زودتر شب بشه. طرفای عصر دیگه دل تو دلم نبود. بی خودی رفتم حموم و بعدش موهامو درست کردم و رفتم سر کمد لباسام. یکی یکی لباسامو از تو کمد در می آوردم و نگاه شون می کردم و دوباره میذاشتم سر جاش. تو ذهنم لباس ها رو با پارتی شب می سنجیدم که مناسب هس یا نه. آخرشم دو تا رو انتخاب کردم و بغل هم، آویزون کردم به جا رختی. وقتی در کمد رو بستم، انگار تازه
متوجه کارم شده بودم! من که خیال رفتن به این پارتی رو نداشتم، پس چرا این کارا رو می کردم؟ سرشب، یه دفعه دلم گرفت. نمی دونم اسم این احساس حسادت بود یا نه! رفتم تلویزیون رو روشن کردم. داشت سریال ((محله ی پیتون)) رو پخش می کرد. همونجا جلو تلویزیون نشستمو از هنرپیشه ی مردش خیلی خومشم می اومد. ((رایان اونیل))! پسر جوونی که نوه ی پیتون بزرگ بود! داستان مربوط می شد به یه خونواده ی اشرافی تو آمریکا. آقای پیتون بزرگ که خیلیم پولدار بود، دلش می خواست که تمام فامیل تحت کنترل و نفوذ اون باشن و تقریبا همینطوریم بود. فقط رو تنها کسی که
کنترل نداشت نوه ی خودش رایان اونیل بود که در نقش رادنی بازی می کرد. یه پسر بلند قد و خوش تیپ و خوش قیافه و ورزشکار. مغرور و تودار، محو تماشای فیلم بودم که یه آن متوجه شدم بجای رایان اونیل، فقط چهره ی اون پسره رو می بینم! خیلی شخصیت هاشون شبیه هم بود! بی اختیار بلند شدم و تلویزیون رو خاموش کردم که صدای مامانم رو شنیدم که گفت: – تموم شد پیتون پلیس؟ (Payton Place). _نه. _پس چرا خاموشش کردی؟ _حوصله ی دیدنش رو نداشتم. _حوصله ت سر رفته؟ _ای، یه کمی. پس بیا تو آشپزخونه کمک کن این پیازها رو پوست بکنیم که شب جغور بغور درست کنیم…