دانلود رمان جاده بیراهه از مهسا عادلی بدون دستکاری و سانسور
دانلود رمان جاده بیراهه از مهسا عادلی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
دانیال سرگرد جوانی که در پی پرونده ی قتل سریالی متوجه خیانت زنش می شه و … میران و لینا …دختر و پسری که پنهانی صیغه ی هم شدند…میرانی که از خانواده طرد شده با یک پدر خلافکار آیا می تونه رابطش رو حفظ کنه؟ فربد و فرزامی که خیلی زود یتیم شدند …فربدی که پا تو راه اشتباهی می ذاره و فرزامی که بی خبر از همه جا پاش به یه رابطه ی مجازی باز می شه و … این داستان جمع شده ی هفت موضوع متفاوت هستش و در نهایت هفت داستان بهم متصل می شن…
خلاصه رمان جاده بیراهه
الهی دورت بگردم خدا همیشه حفظت کنه واسه ما،روم به دیوار داداش اینارو نباید به تو بگم. همیشه دردسر داریم واست به خصوص تو خودت هم حالت این روزا خوب نیست. دانیال عصبی دستی به صورتش کشید. وقتی طلا را انقدر درمانده میدید میخواست سر به دیوار بکوبد. بی شک این آشفتگی حاصل یک اتفاق مهم است. – طلا میگی چی شده یا میخوای پدر منو از نگرانی در بیاری ؟ من کی رفتاری داشتم که شما فکر کنید برای من دردسر هستید؟ اگر تو زندگیم اختلافی پیش اومد اگر جدا شدم، هیچ کدومش باعثش شما نیستید… همش و همش خریت خودم بوده. مامان راست میگه. خواهر کوچک تر آن ور خط با دستان عرق کرده، شال صورتی را در انگشتانش می چلاند.
طلا نگاهش را از مادر و ویلچرش گرفت و سعی کرد برادرش را از نگرانی در بیاورد. دلش نمی خواست تو این حال بد دانیال، مشکل روی مشکلاتش شود. -دانیال، طاها می خواد از دانشگاه انصراف بده میگه می خواد کار بکنه. می گه خسته شده انقدر سربار تو بودیم. دیشب که تو خسته اومدی خونه دلش گرفت حتی کم مونده بود گریه کنه. میگه این انصاف نیست تو این همه کار کنی و خسته بشی. ظهرم که اون طوری دلگیر زدی بیرون. لحن دختر پر از التماس میشود. خواهش از اینکه مبادا طاها،برادر کوچک ترشان از درس و زندگی که علاقه اش است، برای زندگی محقر آنها بیوفتد. ترس از نابود شدن آرزو های یک پسر بیست و یک ساله، از آوار شدن رویا های که می تواند ممکن شود.
– می دونم به خدا، می دونم خیلی اذیتت می کنیم ولی دانیال طاها عاشق رشتش هستش میشه جلوش رو بگیری داداش. الان درسو ول کنه دیگه حوصله اش نمیکشه بیاد سمتش، نذار! از تو حرف شنوی داره طاها. دانیال لب گزید از خودش متنفر شد که حتی نمی توانست نیاز خانواده اش را تامین کند او فقط یک بی عرضه بود که نه تنها از پس زندگی مشترک خودش بر نیامده، بلکه خواهر و برادر و همین طور مادری که برایشان جان میداد را هم در مضیقه گذاشته بود. بی شک یک ادم به دردنخور بود که برادرش حس میکرد سربار اوست. دلش فریاد زدن می خواست یا حتی شاید همان تیری را که به سینه امیر توکلی برخورد کرده بود را تا تمام شود تا بخوابد، خوابی به نام مرگ.