دانلود رمان پژواک از مهدیه افشار pdf بدون سانسور
دانلود رمان پژواک از مهدیه افشار با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موضوع رمان :
پشت پرده ی اتفاقات بزرگ، سناریوهایی بزرگتر در حال اجرا هستند. اتفاقی بزرگ، در جهان می افتد و بازتابش میتواند انسان ها را به دلایل مختلف به هم وصل کند. اتفاق و نقشه ای که همانند صحنهی تئاتر است. فقط با ابعادی جهانی! بازیگرهای قهاری روی صحنه این تئاتر جهانی بازی می کنند. این نمایش را زندگی می کنند! طوری حواست را پرت می کنند، که شک نکنی این یک بازیست! بازی، بازی، بازی! بازی مهره های شطرنج را روی صفحه سفید و مشکی اش دیده ای؟ همانگونه، آرام و همانگونه با ظرافت. هوش سرشار می خواهد فرو رفتن در…
خلاصه رمان پژواک
کش و قوسی به بدن کوفته شده ام دادم عینکم را کمی روی بینی ام بالادادم و با رضایت به طرح ها چشم دوختم. روز بعد می توانست روز شروع دوباره ی بازی باشد به حتم نزدیک شدن به یوحنا بعد از اتفاق آن روز کار بسیار دشوار تری شده بود چشم هایم به خاطر زل زدن طولانی به صفحه ی لپ تاپ درد گرفته و مطمئنا قرمز شده بودند. بعد از ماساژ ،گردنم ،چشم های خسته ام را هم ماساژ دادم. یکی دیگر از مزایای مجردی زندگی کردن، این بود که هرجا دلم می خواست به خواب می رفتم. درست مثل آن لحظه، که بعد از بستن لپ تاپ روی کاناپه بیهوش شدم.
با نوازش پرتوهای گرم آفتاب که از پنجرهی آشپزخانه داخل خانهی سوت و کورم سرک کشیده بود، پلک هایم را به زور از هم باز کردم خمیازه ای کشیدم و باز دوباره چشمهایم را بستم تمام شب را بیدار مانده بودم تا کارهای شرکت مهر آذین را تمام کنم مطمئنا سه ساعت هم نخوابیده بودم، دوباره روی کاناپه دراز کشیدم ولی پرتوهای خورشید دقیقا نورهایش را روی چشم های من تنظیم کرده بود. دستم را روی چشم هایم گذاشتم تا از تازیانه های بیرحمانه ی نور در امان بمانم. ولی با صدای تلفن خانه فهمیدم عالم و آدم دست به یکی کرده اند تا خواب را
حرامم کنند. نزدیک بود اشکم در آید باید برای پنجره ی عریان آشپزخانه پرده می گرفتم تا اینگونه خوابم را از دست ندهم. بلند شدم و به سمت تلفن خانه که روی اپن آشپزخانه قرار داشت رفتم از زیر خروارها لباس تلفن را به زحمت پیدا کردم و جواب دادم. منشی شرکت بود که می گفت باید راس ساعت ۹ برای تحویل کارهای تبلیغاتی، در شرکت مهر آذین باشم. در حالی که تلفن را قطع می کردم شروع کردم به غر زدن با خودم، اه زنیکه انگار خودم نمیدونم امروز باید کارها رو تحویل بدم جفت پاپریده وسط خوابم صبح بخیر هم میگه…