دانلود رمان به وقت پاییز رایگان
دانلود رمان the giver به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
دانلود رمان به وقت پاییز اثر آذین بانو به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
پاییز دختری که در ۱۸ سالگی مادرش را از دست داده و تصمیم میگیرد تنها زندگی کند اما آن زمان وضع مالی او برای عملی کردن تصمیمش خوب نبود! ولی به لطف پدرش و حمایت مالی او موفق شد مستقل بشود، ازدواج زود هنگام پدرش بعد از مرگ مادرش با نازنین دختری هم سن و سال خود پاییز در تحقق این تصمیم بی تاثیر نبود! و حالا او که بعد از چندین سال سختی به یکی از بهترین وکیلهای این شهر تبدیل شده و زندگی اش رنگ و بوی آرامش گرفته ولی با آمدن مهراد …
خلاصه رمان به وقت پاییز
همزمان با پارک کردن ماشینم در پارکینگ و پیاده شدنم؛ ماشینی کنار ماشین من توقف کرد. احتمال می دادم ماشین متعلق به همسایه جدیدم باشد؛ خواستم پا تند کنم و زودتر بروم تا در آن ساعت مجبور به سلام و احوال پرسی نشوم چون مطمئن نبودم چه کسی از اعضای آن خانواده را خواهم دید؛ تا خواستم قدمی بردارم با بسته شدن در ماشین و صدای سوتی مجبور شدم به عقب برگردم حدسم درست بود مهراد بهادر بود که با قدم های بلند نزدیکم شد. _سلام خانم وکیله همسایه یعنی اینقدر کارت سنگینه که کلهی سحر میری بیرون تا نصف شب؟ اخم کردم؛
کوتاه نیامد و با دست اشارهای به سر و وضعم کرد! -اونم با این شکل و قیافه و سر و وضع. تا این حرف را زد آتش گرفتم به او نزدیک شدم و در حالیکه نگاہ پر غضبم رو مستقیم به چشمانش دوخته بود آرام و محکم گفتم: به شما ربطی داره؟ لب های مهراد به یک سمت کشیده شدند و پوزخندی بر لبانش نقش بست و همانطور که او هم نگاهش رو به چشمان من دوخته بود به آرامی گفت: نه فقط کنجکاو شدم، یک خانم وکیل موفق و محترم چقدر سرش شلوغه که تا این وقت شب، با این تیپ و قیافه بیرونه. کمی فاصله گرفتم و در حالیکه انگشت اشاره ام را سمتش گرفته
بودم با لحنی آرام و محکم گفتم: دفعه اخرتون باشه در مورد چیزی که ربطی بهتون نداره، کنجکاوی می کنین و دربارهی من اظهار نظر می کنید؛ تا وقتی که همسایه من هستین این و به خاطر بسپرین. من هر زمان دلم بخواد میرم و هر زمان هم بخوام بر می گردم خونم؛ سر و وضع و ظاهرم هم فقط به خودم مربوط میشه. خوبه! منم برم در بزنم برای خانواده شما تعیین و تکلیف کنم؟ دلم نمی خواست بیشتر از این با او هم کلام شوم؛ بر روی پاشنه کفشم چرخیدم و با قدم هایی محکم و پر صلابت به سمت پله ها رفتم. از شدت عصبانیت نفس هایم کوتاه و تند شده بود …